مـــــآه

انگار هیچکس حواسش به عجیب‌بودن زندگی نیست، و اهلش که باشی بزرگترین ترس همینه، باور نمیکنی از صادق بپرس، هدایت

مـــــآه

انگار هیچکس حواسش به عجیب‌بودن زندگی نیست، و اهلش که باشی بزرگترین ترس همینه، باور نمیکنی از صادق بپرس، هدایت

روزهایم گاها به رنگ های تیره سپری می شود اما همیشه دل خوشی هایی هست که به یاد و امیدش سلول های مرده و پژمرده, سبز شود و هوای جدیدی را تنفس کند و لبخند بزند.

چیزهایی شبیه یاد آوری لحظاتی آرام و گرم که در حضورش می نشینم روی چمن ها, زیر سایه درختان و در دورهمی با کلاغ ها و گربه های سفید پشمالو , و سهراب می خوانیم و مدام چشمانمان را می بندیم و باز می کنیم و با صدای بلند می خندیم که مطمئن شویم این لحظه وجود دارد و ما هستیم. چیزهایی شبیه ساعت ها پیاده روی و ولو شدن روی اولین نیمکت چوبی بعد از خیابان ایتالیا, ساز زدن در هر نقطه مکانی و زمانی, ذوق زیاد از دیدن نقاشی دیواری های رنگی روی دیوار های قدیمی شهر, لحظه شماری برای دیدن ماه در آسمان و ...

 

+ این قسمت , داستان های ما ادامه چالش رادیو بلاگی ها میشه. بیایید شما هم اگر دلتون خواست بنویسید و بنویسید که بخونیم و خوشحال شیم و کیف کنیم :)

 

  • leila :)

۱ نظر

  • رادیو بلاگی ها
  • :)

    پاسخ:
    ذوق طور اصلا ^ــ^
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی