مـــــآه

انگار هیچکس حواسش به عجیب‌بودن زندگی نیست، و اهلش که باشی بزرگترین ترس همینه، باور نمیکنی از صادق بپرس، هدایت

مـــــآه

انگار هیچکس حواسش به عجیب‌بودن زندگی نیست، و اهلش که باشی بزرگترین ترس همینه، باور نمیکنی از صادق بپرس، هدایت

هایلایت هایی برای همه - پارت 4

زود از خواب بلند شو, کتاب بخوان, آموزش ببین, فکر کن, خیالبافی نکن و حرف نزن ; عمل کن!

تنها تضمینی که برای موفقیت وجود دارد , تلاش مداوم است.

  • leila :)
ماه به توان 118

هرچند که فردا شب ساعت 22:55:45 کامل ترین ماه رو خواهیم داشت اما کامل یا ناکامل فرقی نداره. مهم اینه هربار نگاه می کنم به آسمون و می بینمش قند تو دلم آب میشه و سرشار از هیجان میشم. ماه قشنگ ترین چشم اندازه از زمین به سمت آسمانه .

دیدن این پدیده همیششششههه خیلی به روح و قلب آدم می چسبه

اینجا و اینجا را هم ببینید.

 

+ پاشو زود بیا. دلم تنگ شده. ارتباطات ماهواره ای دیگه فایده نداره. بیا با هم از یک لحظه و یک نقطه نگاهش کنیم...

 

+ با پرفسور اسنیپ کار دارم. ببینم معجونی سراغ داره که بخورم بتونم با چشمام عکس بگیرم از ماه با همون کیفیت و جزئیات اصلی.

  • leila :)
انگار که به شعور انسان توهین می شود...

کلاس های آنلاین, خنده دار و مسخره ترین شوخی وزارت علوم با دانشجوهاست.

  • leila :)
ترمینال غرب

امروز قسمتی از من در ترمینال باقی ماند. روی سنگ فرش هایی که بغلت کردم و مردم چپ چپ نگاهمان کردند.

  • leila :)
دل خوشی های صد کلمه ای

روزهایم گاها به رنگ های تیره سپری می شود اما همیشه دل خوشی هایی هست که به یاد و امیدش سلول های مرده و پژمرده, سبز شود و هوای جدیدی را تنفس کند و لبخند بزند.

چیزهایی شبیه یاد آوری لحظاتی آرام و گرم که در حضورش می نشینم روی چمن ها, زیر سایه درختان و در دورهمی با کلاغ ها و گربه های سفید پشمالو , و سهراب می خوانیم و مدام چشمانمان را می بندیم و باز می کنیم و با صدای بلند می خندیم که مطمئن شویم این لحظه وجود دارد و ما هستیم. چیزهایی شبیه ساعت ها پیاده روی و ولو شدن روی اولین نیمکت چوبی بعد از خیابان ایتالیا, ساز زدن در هر نقطه مکانی و زمانی, ذوق زیاد از دیدن نقاشی دیواری های رنگی روی دیوار های قدیمی شهر, لحظه شماری برای دیدن ماه در آسمان و ...

 

+ این قسمت , داستان های ما ادامه چالش رادیو بلاگی ها میشه. بیایید شما هم اگر دلتون خواست بنویسید و بنویسید که بخونیم و خوشحال شیم و کیف کنیم :)

 

  • leila :)
نقطه

 

 

من علاقه زیادی به انیمیشن سازی هایش دارم. انیمیشن هایی کوتاه که در مدت خیلی کم ساخته شده است و به نظر من بی نهایت زیباست.

در راستای صحبت هایمان راجع به نقطه : اینجا

و در ادامه : زندگی کن و بگذار زندگی کنند ....

  • leila :)
چگونه می شود که یک دفترچه بوی عود می دهد؟

مامان از عود خوشش نمی آید برای همین عودهایمان را گاه گاه در خیابان های شهر روشن کردیم.

این قشنگ ترین اتفاق بویایی دنیاست. دنیا بدون بو, دنیایی بدون رنگ می شد. مثلا تصور کن کیف ساز را باز کنی; اما اتاق سرشار از بوی چوب نشود. میتوان ادامه داد؟

این اولین تجربه من بود. دفترچه قدیمی را باز کنم و بوی عود در ایوان مغزم, باله برقصد.

دفترچه سبز و بوی زرد با رگه های قهوه ای و طوسی. چگونه می شود که یک دفترچه بوی عود می دهد؟

 

+ باید امکاناتی وجود داشته باشد که بتوانیم بو ها را با رنگش ضبط کنیم.

  • leila :)
هنر دارد جور عجیبی و راضی کننده ای مرا در خود می بلعد!

سین خ * در گروه نوشته بود :

جیرجیرک ها
یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم ، بی شک ،
چیزی به جز"دوستت دارم"نمی گویند
دیوانه که نیستند!
کدام حرف را جز این می توان تا صبح بیدار ماند
و این همه تکرار کرد؟

احساساتمون رو نوشتیم. در قالب جمله - متن - آهنگ - شکلک ...

نوشت :

تقدیم به اینهمه عاشق
نمیدانم چرا همه تان در نظرم انقدر عاشقید!
حتا انها که قیافه خودشان یا عکس هایشان به عاشقی نمی اید.
حتا انهایی که اصلا صدایشان اینجا در نمی اید
 

+ حس خوبی دارد, صدایش آرامش سبز و قشنگی پخش میکند. به او حس خوبی دارم. البته تجربه دیدار حضوری برام زیاد خوشایند نبود.

میدانید که ; من آدمِ دیدار های حضوری نیستم... من هول می شوم گند میزنم... مخصوصا اگر بخواهم گند نزنم!

 

  • leila :)
خیلی چیزها هست که نظر ما نیست ...

دیشبی مامان میگفت سعی کن از فردی یا نوع پوششی بدت نیاد چون اون نوع پوشش نظر اون فرده و دلیلی نداره من به خاطرش ناراحت شم

گفتم نمیشه خب

گفتم چرا؟

گفتم چون اون آدم به من احترام نمیزاره و من به خاطر اون آدما باید اینهمه لباس بپوشم. این نظر من نیست. داره بهم تحمیل میشه

دیگه هیچی نگفت.

  • leila :)
رفتن می رسد از راه ...

حرفهای ما هنوز ناتمام

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آن که با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان
چقدر زود
دیر می شود... !

 

قیصر امین پور

  • leila :)