زود از خواب بلند شو, کتاب بخوان, آموزش ببین, فکر کن, خیالبافی نکن و حرف نزن ; عمل کن!
تنها تضمینی که برای موفقیت وجود دارد , تلاش مداوم است.
زود از خواب بلند شو, کتاب بخوان, آموزش ببین, فکر کن, خیالبافی نکن و حرف نزن ; عمل کن!
تنها تضمینی که برای موفقیت وجود دارد , تلاش مداوم است.
هرچند که فردا شب ساعت 22:55:45 کامل ترین ماه رو خواهیم داشت اما کامل یا ناکامل فرقی نداره. مهم اینه هربار نگاه می کنم به آسمون و می بینمش قند تو دلم آب میشه و سرشار از هیجان میشم. ماه قشنگ ترین چشم اندازه از زمین به سمت آسمانه .
دیدن این پدیده همیششششههه خیلی به روح و قلب آدم می چسبه
+ پاشو زود بیا. دلم تنگ شده. ارتباطات ماهواره ای دیگه فایده نداره. بیا با هم از یک لحظه و یک نقطه نگاهش کنیم...
+ با پرفسور اسنیپ کار دارم. ببینم معجونی سراغ داره که بخورم بتونم با چشمام عکس بگیرم از ماه با همون کیفیت و جزئیات اصلی.
کلاس های آنلاین, خنده دار و مسخره ترین شوخی وزارت علوم با دانشجوهاست.
امروز قسمتی از من در ترمینال باقی ماند. روی سنگ فرش هایی که بغلت کردم و مردم چپ چپ نگاهمان کردند.
روزهایم گاها به رنگ های تیره سپری می شود اما همیشه دل خوشی هایی هست که به یاد و امیدش سلول های مرده و پژمرده, سبز شود و هوای جدیدی را تنفس کند و لبخند بزند.
چیزهایی شبیه یاد آوری لحظاتی آرام و گرم که در حضورش می نشینم روی چمن ها, زیر سایه درختان و در دورهمی با کلاغ ها و گربه های سفید پشمالو , و سهراب می خوانیم و مدام چشمانمان را می بندیم و باز می کنیم و با صدای بلند می خندیم که مطمئن شویم این لحظه وجود دارد و ما هستیم. چیزهایی شبیه ساعت ها پیاده روی و ولو شدن روی اولین نیمکت چوبی بعد از خیابان ایتالیا, ساز زدن در هر نقطه مکانی و زمانی, ذوق زیاد از دیدن نقاشی دیواری های رنگی روی دیوار های قدیمی شهر, لحظه شماری برای دیدن ماه در آسمان و ...
+ این قسمت , داستان های ما ادامه چالش رادیو بلاگی ها میشه. بیایید شما هم اگر دلتون خواست بنویسید و بنویسید که بخونیم و خوشحال شیم و کیف کنیم :)
من علاقه زیادی به انیمیشن سازی هایش دارم. انیمیشن هایی کوتاه که در مدت خیلی کم ساخته شده است و به نظر من بی نهایت زیباست.
در راستای صحبت هایمان راجع به نقطه : اینجا
و در ادامه : زندگی کن و بگذار زندگی کنند ....
مامان از عود خوشش نمی آید برای همین عودهایمان را گاه گاه در خیابان های شهر روشن کردیم.
این قشنگ ترین اتفاق بویایی دنیاست. دنیا بدون بو, دنیایی بدون رنگ می شد. مثلا تصور کن کیف ساز را باز کنی; اما اتاق سرشار از بوی چوب نشود. میتوان ادامه داد؟
این اولین تجربه من بود. دفترچه قدیمی را باز کنم و بوی عود در ایوان مغزم, باله برقصد.
دفترچه سبز و بوی زرد با رگه های قهوه ای و طوسی. چگونه می شود که یک دفترچه بوی عود می دهد؟
+ باید امکاناتی وجود داشته باشد که بتوانیم بو ها را با رنگش ضبط کنیم.
سین خ * در گروه نوشته بود :
احساساتمون رو نوشتیم. در قالب جمله - متن - آهنگ - شکلک ...
نوشت :
+ حس خوبی دارد, صدایش آرامش سبز و قشنگی پخش میکند. به او حس خوبی دارم. البته تجربه دیدار حضوری برام زیاد خوشایند نبود.
میدانید که ; من آدمِ دیدار های حضوری نیستم... من هول می شوم گند میزنم... مخصوصا اگر بخواهم گند نزنم!
دیشبی مامان میگفت سعی کن از فردی یا نوع پوششی بدت نیاد چون اون نوع پوشش نظر اون فرده و دلیلی نداره من به خاطرش ناراحت شم
گفتم نمیشه خب
گفتم چرا؟
گفتم چون اون آدم به من احترام نمیزاره و من به خاطر اون آدما باید اینهمه لباس بپوشم. این نظر من نیست. داره بهم تحمیل میشه
دیگه هیچی نگفت.